دیدین لباس اینجا نو شده؟ *_*
قالب هدیهی چارلیه، یک مرداد که هدیه اش داد من چشمام دریای اشک بود. چند روز پیش که ادیت شده اش رو برام فرستاد هم. و دوبار چشمای خیس منو قلب افشان کرد... نمیدونم چطوری بگم چقدر خوشحالم. حال خوب هدیه گرفتن از آدمیکه از دور میشناسیش، آدمیکه راه ارتباطی باهاش یه کروکودیل نقاشی شدست اول کتاب غول مدفون، بهترین اتفاقیه که ممکنه تو این روزها بیفته. فقط امیدوارم خدا تو کنج و کنار روزهای غمگینت خوشحالی یهویی قایم کنه.
جملهی پایینش رو تا امروز ندیده بودم ولی... جملهی عجیب دوست داشتنی که منو برد به نزدیک سه سال پیش... ما رسم داشتیم بعد از جشن فارغالتحصیلی یه دفترچه بزنیم تو راهرو و منتظر بمونیم برامون یادگاری بنویسند بچهها... به لطف یکی از بچهها که صبح به صبح دفترچههای همه رو چک میکرد و برگههایی که به نظرش نامناسب بود رو پاره میکرد، ما هیچ وقت نفهمیدیم تو اون دوره سیکرت لاور یا سیکرت هیتر داشتیم یا نه. ولی برگ به برگ دفترچهی من پره از یه پیغام. پیغامهای شناس و ناشناسی که میگفتن من خندههای قشنگ و عمیقی دارم و حق ندارم بزارم کسی ازم بگیرتشون. چون تو روزهای بدی بودم اون روزها. روزهایی که تو دامن همه گریه کرده بودم. روزهایی که پژمرده و غمگین بودم. عصبی بودم. کم آورده بودم و سقوط کرده بودم و کارم به درمانگاه و بیمارستان رسیده بود. چون اولین آدم زندگیمو از دست داده بودم. از طرف آدمیکه فکر میکردم تمام زندگیمه تحقیر شده بودم، خیانت دیده بودم، توهین شنیده بودم، له شده بودم، بی آبرو شده بودم، رفیق از دست داده بودم، تنها بودم...
بخشیدم؟ نمیدونم
میدونم هنوز بعد از دوسال و اندی تنم میلرزه از دیدن پیامش تو گوشیم. حتی اگه پیامش در ستایش روح بزرگ من باشه که تونستم ببخشمش. تونستم؟ نمیدونم
بلند شدم ولی، خستهتر، بزرگتر، بیغرور تر...عوض شدم ولی بلند شدم.چون باورم شد کسی حق نداره خندههای عمیقم رو بگیره....
ممنون چارلی
تمام تلاشمو میکنم برای حال خوش همیشگی کروکدیل بانو :)
من اونی ام که از سر دیافراگم میخنده چون ^_^